حکم
جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۴۰ ب.ظ
همه چیز از یه بطری شروع شد :
کمی بعد از نیمه شب،
روی یک میز 6نفره همه مست و خراب....!!!!!!
بطری چرخید ، چرخید، چرخید...
همه چشمها به چرخشش بود!!
حرکتش کم شد..
کمتر وکمتر...!!!تا بالاخره ایستاد !!
سرش به طرف من بود به هرحال من باید اطاعت میکردم با چشم مسیر سرتا انتهای بطری رو طی کردم !
آخرش رسید به اون....
نگاهم کرد و خندید!!
بلند بلند خندید !!
دلیل خنده هایش را نمیفهمیدم تا اینکه ساکت شد و خیره به من !!
به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه رو دستات راه برو یا صورتت رو باسس بشور ...
یا یه چیزی مثل همینا....!!!!
که یهو کوبید روی میزو ابروهاشو تو هم کرد..
گفته:حکم" عاشقم شو ....!!!!
و من باید عمل میکردم این قانون بازی بود.........!!!!
- ۹۳/۰۸/۱۶
- ۹۶۳ نمایش